مطلب کده

هر جور مطلبی بخوای میتونی پیدا کنی

مطلب کده

هر جور مطلبی بخوای میتونی پیدا کنی

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۳ مطلب با موضوع «عاشقانه» ثبت شده است

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۳ ، ۱۲:۳۰
Alireza ...ukm

اگر دروغ رنگ داشت؛
هر روز شاید،
ده ها رنگین کمان، در دهان ما نطفه می بست،
و بیرنگی، کمیاب ترین چیزها بود.
.

.

.
اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛
عاشقان، سکوت شب را ویران میکردند.
.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۳:۰۰
Alireza ...ukm

همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی ؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره ؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم . تنها دخترم آوا به نظر وحشت زده می آمد و اشک در چشمهایش پر شده بود . ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت ، آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود ! گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم : چرا چندتا قاشق گنده نمی خوری ؟ فقط بخاطر بابا عزیزم ! آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت : باشه بابا ، می خورم ، نه فقط چند قاشق ، همشو می خوردم ولی شما باید … آوا مکث کرد !!! بابا ، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم ، هرچی خواستم بهم میدی ؟ دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم ، قول میدم ، بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم ! ناگهان مضطرب شدم و گفتم : آوا ، عزیزم ، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی ! بابا از اینجور پولها نداره ! باشه ؟

.

بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۲:۴۹
Alireza ...ukm

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟

.

بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۲:۳۳
Alireza ...ukm

آرزوهایت بلند بود
دست های من کوتاه
تو نردبان خواسته بودی
من صندلی بودم
با این همه
فراموشم مکن
وقتی بر صندلی فرسوده ات نشسته ای
و به ماه فکر می کنی.

.

.

.

.

سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

” فریدون مشیری”

بقیه اشعار و متون عاشقانه در ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۳ ، ۱۱:۳۷
Alireza ...ukm

میخـــوام دنیـــا نبـــاشه
اگـه اونــی که دنیــامــه نبــاشه . . .
.
.
.
همین که یه “ماه” داشته باشی
دیگه حساب روز و ماه از دستت در میره . . .
.
.
.
تصادفِ چشمانم
با نگاهِ تو
یک دنیا خسارت داشت
و من سالهاست
مشغول جبرانش هستم
در بعضی حادثه ها
مرگ بهتر از زندگیست


باقی جملات در ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۳۲
Alireza ...ukm

من این شب زنده داری را دوست دارم
من این پریشانی را دوست دارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم


برای مشاهده متن کامل  به ادامه مطلب بروید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۴۷
Alireza ...ukm
حرفهای آخرت را زدی و رفتی ؟
میگذاشتی  من نیز حرفهایم را برایت بگویم
لحظه ای صبر میکردی تا برای آخرین بار چشمهایت را ببینم ،
حتی اگر شده در خیالم دستهایت را بگیرم

مشاهده ادامه متن عاشقانه در ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۴۴
Alireza ...ukm